مرکّب از: دام + دد). به معنی حیوان اهلی و وحشی: اگر بد کنی چون دد و دام، تو جدانیستی هم تو از دام و دد. ناصرخسرو. چو بر نسبتی راند انگشت خود بخسبد بر آواز او دام و دد. نظامی. که داند که این دخمۀ دام و دد چه تاریخها دارد از نیک و بد. نظامی. شیر مگر تلخ بدان گشت خود کز پس مرگش نخورد دام و دد. نظامی. نیز رجوع به دام در معنی حیوان اهلی و شواهد ذیل لغت مذکور شود
مُرَکَّب اَز: دام + دد). به معنی حیوان اهلی و وحشی: اگر بد کنی چون دد و دام، تو جدانیستی هم تو از دام و دد. ناصرخسرو. چو بر نسبتی راند انگشت خود بخسبد بر آواز او دام و دد. نظامی. که داند که این دخمۀ دام و دد چه تاریخها دارد از نیک و بد. نظامی. شیر مگر تلخ بدان گشت خود کز پس مرگش نخورد دام و دد. نظامی. نیز رجوع به دام در معنی حیوان اهلی و شواهد ذیل لغت مذکور شود
درد و رنج و غم: همی گفت هرکس که شاها چه بود که روشن دلت شد پر از داغ و دود. فردوسی. کزایدر بایوان خرامید زود مدارید بر دل ز ما داغ و دود. فردوسی. رجوع به داغ و رجوع به دود و رجوع به ترکیبات داغ شود
درد و رنج و غم: همی گفت هرکس که شاها چه بود که روشن دلت شد پر از داغ و دود. فردوسی. کزایدر بایوان خرامید زود مدارید بر دل ز ما داغ و دود. فردوسی. رجوع به داغ و رجوع به دود و رجوع به ترکیبات داغ شود
معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احیاناً امر غلطی از او سر زند اصلاح آن را به دانستگی تواند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی). درادوزا. دران و دوزان. درانه و دوزانه. رجوع به درادوزا شود، کسی را گویند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. (لغت محلی شوشتر خطی) : سال و نیم است که غمگین دل ورنجورتنی با بلا بر ستدو داد و در و دوز پدر. سوزنی. ، حیله. مکر. تزویر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای سوزنیک چون پسر خواجۀکلاج با زرق و لباسات و فسون و در و دوزی. سوزنی
معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احیاناً امر غلطی از او سر زند اصلاح آن را به دانستگی تواند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی). درادوزا. دران و دوزان. درانه و دوزانه. رجوع به درادوزا شود، کسی را گویند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. (لغت محلی شوشتر خطی) : سال و نیم است که غمگین دل ورنجورتنی با بلا بر ستدو داد و در و دوز پدر. سوزنی. ، حیله. مکر. تزویر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای سوزنیک چون پسر خواجۀکلاج با زرق و لباسات و فسون و در و دوزی. سوزنی
دم و دیمب (اصطلاح عامیانه). کنایه است از خواندن و آواز نقاره و حضور شاهدان خوب صورت، چه دم به معنی حرف زدن و خواندن و دیم به معنی صورت است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
دم و دیمب (اصطلاح عامیانه). کنایه است از خواندن و آواز نقاره و حضور شاهدان خوب صورت، چه دم به معنی حرف زدن و خواندن و دیم به معنی صورت است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)